بی قرار و بی ثبات و قلندر. (ناظم الاطباء). مختل العقل. (یادداشت مؤلف) ، مجذوب. عاشق. شیدا. آشفته. با سر سودائی: آمد نه چنان که همنشستان شوریده سر آنچنان که مستان. نظامی. شوریده سرم مدار چندین زیر و زبرم مدار چندین. نظامی. چه خوش گفت شیدای شوریده سر جوابی که باید نوشتن به زر. سعدی. بدو گفت دانای شوریده سر جوابی که باید نوشتن به زر. سعدی. شاه شوریده سران خوان من بی سامان را زانکه در کم خردی از همه عالم بیشم. حافظ. ، خشمگین. آشفته. دیوانه وار: ز روسی یکی شیر شوریده سر به گردن درآورده روسی سپر. نظامی. شکاری یکی مرغ شوریده سر ز خواب شب فتنه شوریده تر. نظامی
بی قرار و بی ثبات و قلندر. (ناظم الاطباء). مختل العقل. (یادداشت مؤلف) ، مجذوب. عاشق. شیدا. آشفته. با سر سودائی: آمد نه چنان که همنشستان شوریده سر آنچنان که مستان. نظامی. شوریده سرم مدار چندین زیر و زبرم مدار چندین. نظامی. چه خوش گفت شیدای شوریده سر جوابی که باید نوشتن به زر. سعدی. بدو گفت دانای شوریده سر جوابی که باید نوشتن به زر. سعدی. شاه شوریده سران خوان من بی سامان را زانکه در کم خردی از همه عالم بیشم. حافظ. ، خشمگین. آشفته. دیوانه وار: ز روسی یکی شیر شوریده سر به گردن درآورده روسی سپر. نظامی. شکاری یکی مرغ شوریده سر ز خواب شب فتنه شوریده تر. نظامی
شوریده عقل. شوریده مغز. معتوه. دارای شوریدگی هوش یا اختلال حواس. (یادداشت مؤلف) : برادرکش و بدتن و شاه کش بداندیش و بدنام و شوریده هش. فردوسی. بداندیش گرگین شوریده هش به یک سوی بیشه درآمد خمش. فردوسی. فژه گنده پیری است شوریده هش بداندیش فرزند و هم شوی کش. اسدی
شوریده عقل. شوریده مغز. معتوه. دارای شوریدگی هوش یا اختلال حواس. (یادداشت مؤلف) : برادرکش و بدتن و شاه کش بداندیش و بدنام و شوریده هش. فردوسی. بداندیش گرگین شوریده هش به یک سوی بیشه درآمد خمش. فردوسی. فژه گنده پیری است شوریده هش بداندیش فرزند و هم شوی کش. اسدی
شیدا. عاشق. آشفته احوال: چو از بیطاقتی شوریده دل شد از آن گستاخ رویی ها خجل شد. نظامی. شوریده دلی چنین هوایی تن درندهد به کدخدایی. نظامی. مگس پیش شوریده دل پر نزد که او چون مگس دست بر سر نزد. سعدی. هرکه را کنج اختیار آمد تو دست از وی بشوی کآنچنان شوریده دل پایش به گنجی در فروست. سعدی. شوریده دلانیم نه هشیار و نه مست سرگشته و پای بسته و باده بدست. اوحدی
شیدا. عاشق. آشفته احوال: چو از بیطاقتی شوریده دل شد از آن گستاخ رویی ها خجل شد. نظامی. شوریده دلی چنین هوایی تن درندهد به کدخدایی. نظامی. مگس پیش شوریده دل پر نزد که او چون مگس دست بر سر نزد. سعدی. هرکه را کنج اختیار آمد تو دست از وی بشوی کآنچنان شوریده دل پایش به گنجی در فروست. سعدی. شوریده دلانیم نه هشیار و نه مست سرگشته و پای بسته و باده بدست. اوحدی